غش در معامله از دیدگاه فقه / مریم دادفر، فاطمه سیفی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

چکیده

یکی از کسب‌های حرام، غشّ (تقلّب) در معامله است؛ یعنی انسان عیب جنسی را که می‌خواهد بفروشد، پنهان ساخته و به صورت یک جنس خوب به مشتری عرضه کند. یا عیب پولی را که می‌خواهد به طرف بدهد، مخفی کند و در قالب یک چیز درست و صحیح ارائه دهد. این، از مصادیق کسب حرام محسوب می‌گردد. اسلام، غشّ و تقلّب در معامله را حرام دانسته و به شدت از آن نهی کرده است. در رساله‌های عملیه نیز همه علما به حرمت این معامله فتوا داده‌اند. امام راحل در تحریر الوسیله آن را حرام دانسته‌اند. به هر حال تردیدی در حرمتش نیست. فقها هم در کتاب‌های خود گفته‌اند که غشّ یعنی انسان عیب جنس خود را بپوشاند و به صورت جنس خوب عرضه بدارد، که مصداق‌هایش را خودتان می‌توانید پیدا کنید. یکی از مصادیق هم در روایتی که بیان شد، آب داخل کردن در شیر بود. یا مثلاً اگر در روغن حیوانی مقداری روغن نباتی، یا دنبه آب کرده بریزد و بعد به نام روغن حیوانی بفروشد، یا سیب‌زمینی را داخلِ روغن کند و به اسم روغن بفروشد، یا فرش پاره شده را کاملاً رفو کند و به مشتری ارائه دهد و عیبش را نگوید، یا جنسِ معیوب را طوری درست کند که خریدار خیال کند بی‌عیب است و... اینها هم از غلّ و غشّ و تقلّب و حرام است. یا عیب پارچه معیوب را در کارخانه یا مغازه‌اش برطرف و رفو کند و در قالب پارچه سالم عرضه می‌دارد، یا در جعبه‌های پرتقال و سیب و خرما جنس بد را زیر خوب می‌چینند که وقتی انسان در نگاه نخست، ظاهر آن‌ها را زیبا و خوب می‌بیند، اما وقتی زیرشان را بررسی می‌کند، می‌فهمد معیوب است.
 

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

Fainting in the transaction from the point of view of jurisprudence

چکیده [English]

One of the forbidden acquisitions is fraud in the transaction; That is, man hides the sexual defect he wants to sell and offers it to the customer as a good product. Or hide the flaw of the money he wants to give to the party and present it in the form of something right. This is one of the examples of haram acquisition. Islam forbids falsification and fraud in the transaction and strictly forbids it. In practical treatises, all scholars have issued fatwas sanctifying this deal. Imam Raheel in Tahrir al-Waseela has considered it forbidden. In any case, there is no doubt in his sanctity. The jurists have also said in their books that fainting means that a person covers the defect of his sex and presents it as a good sex, the examples of which you can find yourself. One of the examples in the narration that was narrated was entering water in milk. Or, for example, if he pours some vegetable oil or melted tail in animal oil and then sells it in the name of animal oil, or puts potatoes in the oil and sells it in the name of oil, or completely repairs the torn carpet and presents it to the customer and its defect. Do not say, or make the defective sex in such a way that the buyer thinks it is flawless, and ... these are also from shackles, falsifications, cheating and haram. Either it repairs the defective fabric in its factory or shop and sells it in the form of a healthy cloth, or in the boxes of oranges, apples and dates, the bad material is put under the good one, which when a person sees their appearance beautiful and good at first sight, But when he examines them, he realizes that they are defective.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Fainting
  • evidences of sanctity
  • cheating
  • jurisprudence

         غش در معامله از دیدگاه فقه

نویسندگان: مریم دادفر[1]، فاطمه سیفی[2]

      دریافت: 05/12/1398                           پذیرش: 14/03/1399

 

چکیده:

یکی از کسب‌های حرام، غشّ (تقلّب) در معامله است؛ یعنی انسان عیب جنسی را که می‌خواهد بفروشد، پنهان ساخته و به صورت یک جنس خوب به مشتری عرضه کند. یا عیب پولی را که می‌خواهد به طرف بدهد، مخفی کند و در قالب یک چیز درست و صحیح ارائه دهد. این، از مصادیق کسب حرام محسوب می‌گردد. اسلام، غشّ و تقلّب در معامله را حرام دانسته و به شدت از آن نهی کرده است. در رساله‌های عملیه نیز همه علما به حرمت این معامله فتوا داده‌اند. امام راحل در تحریر الوسیله آن را حرام دانسته‌اند. به هر حال تردیدی در حرمتش نیست. فقها هم در کتاب‌های خود گفته‌اند که غشّ یعنی انسان عیب جنس خود را بپوشاند و به صورت جنس خوب عرضه بدارد، که مصداق‌هایش را خودتان می‌توانید پیدا کنید. یکی از مصادیق هم در روایتی که بیان شد، آب داخل کردن در شیر بود. یا مثلاً اگر در روغن حیوانی مقداری روغن نباتی، یا دنبه آب کرده بریزد و بعد به نام روغن حیوانی بفروشد، یا سیب‌زمینی را داخلِ روغن کند و به اسم روغن بفروشد، یا فرش پاره شده را کاملاً رفو کند و به مشتری ارائه دهد و عیبش را نگوید، یا جنسِ معیوب را طوری درست کند که خریدار خیال کند بی‌عیب است و... اینها هم از غلّ و غشّ و تقلّب و حرام است. یا عیب پارچه معیوب را در کارخانه یا مغازه‌اش برطرف و رفو کند و در قالب پارچه سالم عرضه می‌دارد، یا در جعبه‌های پرتقال و سیب و خرما جنس بد را زیر خوب می‌چینند که وقتی انسان در نگاه نخست، ظاهر آن‌ها را زیبا و خوب می‌بیند، اما وقتی زیرشان را بررسی می‌کند، می‌فهمد معیوب است.

واژگان کلیدی: غش، ادله حرمت، تدلیس، فقه

 

1-        مقدمه

غش در معامله موجب سلب اعتماد عمومی از جامعه است، یکی‌از گناهان بزرگ اجتماعی است که قوام و سرمایه‌های بزرگ اجتماع یعنی سرمایه اعتماد عمومی را به غارت می‌برد. آثار سوء این رفتار اقتصادی در از میان بردن سرمایه اعتماد اجتماعی و عمومی جامعه تا آن جایی است که پیامبراکرم9اهل غش را بیرون از دایره اسلام و مسلمین برمی‌شمارد. یکی‌از مواردی که می‌توان از حقوق مصرف کنندگان به‌شمار آورد این است که جنسی را که صاحب مال به مشتری و طرف مقابل خود می‌دهد خالص و بدون مواد زائد باشد که در فقه اسلامی به مالی که مخلوط به مال دیگری یا صفتی که پنهان مانده را «غش» می‌گویند. شاید اکثر ما با حکایت آن شیر فروشی که آب در شیر می‎کرد و آن‌را به مردم می‎‏فروخت و سرانجام سیلی می‎آید و تمام گوسفندانش را با خود بُرد شنیده باشیم و این درس عبرتی برای همه شده باشد اما متاسفانه شاید آگاهی بسیاری از ما از غش در معامله به همین آب در شیر کردن خلاصه شده باشد و متوجه نباشیم که غش در معامله می‌تواند به صورت‌ها و عناوین مختلف باشد. انواع تقلب و غش در معامله، مصادیق متعدد دارد مثل مخلوط کردن آب در شیر، فروش کالا در سایه و تاریکی یا نور، مخلوط کردن جنس خوب با جنس بد، متفاوت بودن رو و زیر جنس، جنس را به جنس دیگر وانمود دادن که همه این موارد در اسلام نهی شده و تحصیل مال از این راه‌ها ممنوع و حرام و معامله آن هم باطل است.

 

2-        مفهوم و ماهیت غش

غش. [ غ ِش ش ] (ع مص ) به غرض نصیحت نمودن و پند خالص ندادن ، یا ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد. (از منتهی الارب ). اسم است از غَش ّ. (اقرب الموارد). اسم است تغشیش را. اظهار خلاف نهانی. (منتهی الارب ). عدم خیرخواهی و خبث باطن داشتن. نقیض نُصح. || خیانت نمودن. (منتهی الارب ) (آنندراج ). خیانت کردن. (صراح ازغیاث اللغات ). || عیب و خیانت. (غیاث اللغات ). خیانت و تشویش. (لطائف از غیاث اللغات ). خیانت. (اقرب الموارد). || (اِمص ) آمیغ. (منتهی الارب ). غِل ّ. (اقرب الموارد). تقلب و تزویر . ج ، غُشوش. (دزی ج 2 ص 213). بهم آمیختگی حق و باطل. شبهه ناک بودن. جابری عرب‌لو، محسن، فرهنگ اصطلاحات فقه فارسی، ص۱۳۴-۱۳۵.

هر معامله‌ای که در جنس عوضین -اعم از ثمن و مثمن-، فریب و خدعه­‌ای باشد، غشّ است.در اصطلاحچنان‌که از ظاهر کلمات فقهاءاستفاده می‌شود غش به معنی آمیختن و مخلوط ساختن جنسی به جنسدیگر است و آن را به دو قسم تقسیم کرده اند. الف ـ غش خفیو آن بنحوی است که نوعاً بر بیننده پوشیده و مستور است مثل آمیختن آببه شیر.  این نوع چنان‌که در حدائقو مکاسبمی نویسد: بدون خلافحراماست.  ب ـ غش غیر خفیو آن آمیختنی است که بر بیننده نوعاً مکشوفو معلوماست مثل آمیختن خاکبه گندم.
این نوع حرام نیست و فقط چنان‌که در حدائق و روضهمی نویسد مکروهاست.

کاربرد غشّ در کلمات فقها همان کاربرد لغوی و عرفی آن است، که به یکی از امور زیر تحقق می‌یابد.

۱- پنهان کردن چیزی که مورد معامله نیست در کالای مورد معامله، مانند مخلوط کردن آب با شیر.

۲-نشان دادن وصف و ویژگی خوب در کالای مورد معامله؛ در حالی که واقعیت آن چیزی دیگراست، مانند پاشیدن آب بر سبزی برای تازه نشان دادن سبزی‌های کهنه و مانده.

۳-نشان دادن چیزی بر خلاف جنس و ماهیت آن، مانند آبکاری آهن با نقره یا طلا تا خریدار آن را به عنوان نقره یا طلا بخرد.

۴-اعلام نکردن عیب کالا به خریدار در برخی موارد، مانند موردی که فروشنده می‌داند خریدار با اعتمادی که به وی دارد، بازگو نکردن عیب کالا توسط او را به منزله سلامت آن تلقی می‌کند؛ از این رو، کالا را نمی‌بیند و وارسی نمی‌کند تا از عیبش آگاهی یابد. در این صورت، اعلام نکردن عیب کالا توسط فروشنده با اعتماد خریدار به وی، غشّ محسوب می‌شود.

تحقق غشّ در همه موارد آن، منوط به آگاه بودن فروشنده از غشّ و جهل خریدار به آن است. بنابراین، چنانچه هر دو عالم به آن باشند یا فروشنده جاهل و خریدار عالم به آن باشد، غشّ تحقق نمی‌یابد؛ چنان که با آشکار و نمایان بودن اختلاط دو چیز با یکدیگر؛ به گونه‌ای که تشخیص آن نیازمند دقت نباشد، نیز غشّ صادق نیست.

3-        کم فروشی و غش در معامله

یکی از گناهانی که به کبیره بودنش تصریح شده، کم فروشی است و اصل حرمتش از روی قرآن و سنت و اجماع و عقل ثابت است و در روایت اعمش از حضرت صادق7 و در روایت فضل بن شاذان از حضرت رضا7 جزء کبائر شمرده شده و می فرمایند «البخس فی المکیال و المیزان» کم دادن در کیل و وزن یعنی هرگاه چیزی به کسی بفروشند یا ادای دینی نمایند چیزی از پیمانه و ترازو کم کنند. در قرآن مجید صریحا وعده عذاب به شدیدترین بیانی داده شده و یک سوره از قرآن مجید (سوره مطففین) به این موضوع اختصاص دارد و می فرماید: «ویل بر کم فروشان است (عتاب و شدت و محنت برای کم فروشان است) آنان که چون از مردم می ستانند و پیمانه را برای خود تمام می گیرند و هرگاه برای مردم ترازو و پیمانه می کنند کم می کنند (و به ایشان ضرر می زنند) آیا کم فروشان گمان ندارند که پس از مردن برای روز بزرگی برانگیخته می شوند روزی که مردم به پا خواهند ایستاد برای امر پرورگار عالمیان. نامه اعمالشات در سجین است: باید بترسند و منزجر شوند و از کم فروشی و نترسیدن از عذاب روز جزا دست بردارند. بدرستی که نامه عمل فاجران در سجین است (یعنی جایشان بواسطه کردار بدشان سجین است و آن چاهی است در جهنم یا آن که اعمال ایشان در سجین نوشته می شود که آن دفتر اعمال کفار و فساق است) و تو نمی دانی که سجین چیست مکتوبی است رقم زده شده یا این که بودن اعمالشان در سجین، حکمی است مقرر و نوشته شده.

 قرآن کریم از قول شعیب چنین می‌فرماید: «نکاهید و کم نکنید پیمانه را در پیمودن مکیلات و ترازو را در سنجیدن موزونات، بدرستی که شما را در توانگری و فراوانی نعمت می‌بینم (یعنی محتاج نیستید که احتیاج شما را به خیانت وا دارد بلکه توانگرید و رسم حق گذاری آنست که مردم را از مال خود بهره مند کنید نه آن که از حقوقشان بازگیرید) و بدرستی که با این خیانتی که در مال یکدیگر می کنید من بر شما می ترسم عذاب روزی را که احاطه کننده است (یعنی کسی از شما نمی تواند از آن فرار کند) و ای قوم من پیمانه را تمام بپیمائید و موزونات را تمام وزن کنید به عدل و تساوی و چیزهای مردم را کم نکنید و در زمین فساد نکنید و تباهی مجوئید درحالی که تبهکار باشید (زیرا کم فروشی نظم اجتماع و امنیت عمومی را بهم می‌زند)

کم فروش ایمان ندارد، از آیات قرآن استفاده می شود که کم فروش ایمان بروز جزا و حساب روز قیامت ندارد زیرا اگر یقین بلکه گمان مسئولیت داشت که در روز قیامت از او بازخواست می شود و هر چه به مردم کم داده از او مطالبه خواهد شد هرگز به چنین خیانتی دست نمی زد، زیرا می دانست که هرچند صاحب حق غافل و بی خبر از خیانتش باشد اما پروردگار عالم حاضر و مراقب اعمال اوست. پنج صفت و پنج بلا: در تفسیر منهج الصادقین آمده است: رسول خدا9فرمود: پنج خصلت ذمیمه است که با پنج مصیبت و بلا همراه است هیچ گروهی نیستند که پیمان شکنی کنند مگر خدا دشمن را برایشان مسلط می فرماید و هیچ گروهی نیستند که به غیر حکم خدا حکم کنند مگر تهیدستی در میانشان آشکار شود و هیچ گروهی نباشند که در میانشان فاحشه (زنا) پیدا شود مگر مرگ در آنها پیدا شود و هیچ فرقه ای نباشند که کم سنجیدن و کم پیمودن را پیشه کنند مگر آنکه از نباتات و قوت ها محروم گردند و به قحط مؤاخذه شوند و هیچ گروهی نباشند که زکات را به مستحقان نرسانند مگر باران از ایشان باز گرفته می شود. امیرالمؤمنین وقتی که از اداره حکومت فارغ می شد به بازار کوفه می آمد و می‌فرمود: «ای مردم از خدا بترسید وکیل و وزن را تمام بپیمائید و طریق داد را در آن ملاحظه کنید و چیزهای مکیل و موزون را به مردمان کم ندهید و در زمین فساد نکنید. روزی مردی را در بازار دید که زعفران می‌کشید و آن کفه‌ای که در آن زعفران بود می‌چربانید. حضرت دانست که ترازویش درست نیست زعفران را از ترازو برداشت و فرمود اول ترازو را به عدل راست کن بعد از آن اگر خواهی بیشتر بده. پیغمبر اکرم9می‌فرماید: هرکس در کیل و وزن خیانت کند فردا او را به قعر دوزخ درمی آورند و درمیان دو کوه آتش جایش می دهند و به او می گویند این کوه‌ها را وزن کن و او همیشه به این عمل مشغول است. مالک دینار می گوید: مرا همسایه ای بود بیمار شد به عیادتش رفتم در کار جان دادن بود بانگ می زد که دو کوه آتش قصد من می کنند گفتم ای مرد این محض خیال است که بتو می نماید گفت نه چنین است بلکه حق است زیرا که مرا دو مکیال بود یکی ناقص و دیگری زائد به ناقص می دادم و به زاید می گرفتم و این عقوبت آنست. کم دادن به شماره هم حرام است: در حکم کم دادن بکیل و وزن، کم دادن بشماره است چیزهائیکه مانند پارچه و زمین بذرع و متر داد و ستد می شود کم دادنش هم بشماره است یک سانتیمتر هم که کم بدهد کم فروشی بر او صدق می کند و چیزهائیکه بشماره معامله می شود مانند تخم مرغ، اگر کمتر بدهد و صاحبش نفهمد کم فروش است و آن چه درباره کم فروشان گفته شد شامل او می شود چنانچه شیخ انصاری در مکاسب محرمه بیان فرموده است. کم فروش نسبت به آن مقداری که کم داده ذمه اش مشغول و بطرف، بدهکار است و واجبست آن را در وجه مشتری بپردازد و اگر مرده است باید بورثه اش بنسبت ارث بدهد و در صورتیکه اصلاً او را نمی شناسد (بنابر احتیاط با اجازه حاکم شرع) از طرف صاحبش صدقه دهد. در صورتی که مقداری را که کم داده اصلاً نمی داند باید با مشتری به مبلغی مصالحه کند و در صورت وفاتش با ورثه و اگر مجهول باشد، با حاکم شرع مصالحه را انجام دهد. حقه بازی هم کم فروشی است: حقیقت کم فروشی چنانکه گذشت آنست که صاحب مال آن مقدار جنسی که بر آن معامله واقع شده به مشتری ندهد بلکه کمتر بدهد خواه بحسب کیل و وزن، درست و مطابق باشد لیکن چیز بی قیمتی را جزء آن جنس کرده باشد مثلاً صد من گندم فروخته و همان صد من را تسلیم مشتری می کند لیکن پنج من خاک جزئش کرده است که در این صورت پنج من گندم کم داده است یا ده من شیر به مشتری فروخته و یک من آب داخلش کرده و در حقیقت نه من شیر داده است یا حلب روغنی بوزن پنج من فروخته درحالی که سنگی بوزن نیم من در آن انداخته است یا قصاب یک من گوشت بفروشد بدون این که از یک من کمتر بدهد ولی استخوانش را از مقدار معمول بیشتر بدهد یا جنس خشکباری که باید بهمان حالت خشکی وزن شود و فروش رود آنرا جای مرطوبی بگذارد یا مقداری آب به آن مخلوط کند تا سنگین تر شود تمام آن موارد کم فروشی و گناه کبیره است. قوام غش به این است که دهنده جنسِ مغشوش، عالم به مطلب و گیرنده جاهل باشد. بنابراین اگر دهنده، جاهل باشد، یا گیرنده عالم –اعم از اینکه دهنده عالم باشد یا جاهل- غش محسوب نمی‌شود و معامله صحیح است. حرمت تکلیفی هم برای آن دهنده وجود ندارد؛ مثل اینکه می‌داند در بازار شیر خالصی که در آن آب نباشد، وجود ندارد و با این حال آن را می‌خرد، این معامله غش نیست. چنانچه دهنده و گیرنده هر دو به مغشوش بودن جنس جاهل باشند، اینجا هم معامله اشکالی ندارد. مسئله: گاهی خریدار می­‌داند که مال مغشوش است و با اینکه رضایت قلبی به انجام معامله ندارد، ناچار است آن را بخرد. این نوع معامله غش محسوب نمی‌شود. اما فروشنده عمل محرم انجام داده است؛ نه از باب غش، بلکه از باب ظلم.
مثال: شخصی به دارویی احتیاج دارد که این دارو فقط دست یک نفر است. آن فرد هم به بیست برابر قیمت می­‌فروشد و طرف مقابل چاره‌ای جز خرید آن ندارد. این معامله صحیح است؛ چون رضای معاملی وجود دارد. اما برای فروشنده حرام است؛ چون کار او ظالمانه‌ است. 2. مستور بودن خدیعه­‌ای که در جنس انجام گرفته
تصرفی که برای خدیعه و فریب انجام می­‌گیرد، باید مستور باشد. لذا اگر مشهود باشد، غش محسوب نمی­‌شود. مثالالف) گندمی که می­‌فروشد، به میزان قابل توجه با جو یا خاک مخلوط شده است و این چیزی نیست که شخص با نگاه کردن به آن متوجه نشود. ب) اگر ماشینی به عنوان صفر کیلومتر فروخته ­شود و خریدار ببیند که رنگ قسمتی از ماشین رفته و نشان ­دهد که ماشین قبلاً استفاده شده است، این نوع تصرف که از طرف بایع یا مشتری در باب بیع، یا موجر و مستأجر در باب اجاره صورت می­‌گیرد، که تصرف کاملاً مشهودی است، صدق غش نمی‌کند و به آن، معامله غش‌آمیز نمی‌گویند. بنابراین معامله باطل نیست. تصرف مستور دو حالت دارد که هر دو حالت نیز غش محسوب می­‌شود:۱. مستوری که با اندک دقّت و اختباری قابل تشخیص است؛ مانند اینکه میوه خوب را بالای ظرف و جنس پست‌تر را زیر آن قرار می‌دهند. اگرچه این مطلب با نگاه اول فهمیده نمی‌شود و مستور است، اما مستوری است که با اندک اختباری معلوم می‌شود۲. مستوری که با اختبار اندک معلوم نمی‌شود. بلکه یا خود آن غش­‌کننده و بایع بایستی بگوید که این جنس مغشوش‌­فیه است یا اهل خبره و متخصصین بفهمند؛ مانند اینکه قطعات یک ماشین را عوض کنند.نکته
در تحقق غش فرقی نمی‌­کند چیزی­که سبب غش در معامله شده، از طرف دهنده به وجود آمده باشد یا از طرف شخص ثالث یا عیب مربوط به خود شیء باشد؛ مانند برنج بدپختی که بایع موقع فروش، آن را اعلام نمی­‌کند.۳. قصد خدعه و فریب
اگر در مورد عیب خفی- چه عیبی که با اختبار فهمیده می­‌شود و چه عیبی که فهمیده نمی­‌شود - فروشنده قصد فریب داشته باشد، این غش در معامله بوده و حرام است. اما اگر در همین عیب خفی قصد فریب و تلبیس وجود نداشته باشد- هرچند عیب، عیب خفی است- غش در معامله نبوده و حرام نیست. اما در عیب جلی، چه قصد تلبیس باشد و چه نباشد، غش در معامله نیست.

انواع غش در معامله: 1.غش به خلط و مزج یعنی این جنسی که مورد معامله است، خواه ثمن باشد یا مثمن، با چیزی ممزوج ‌شود. این ممزوج شدن به دو صورت است: الف) چیزی را به غیر جنس خودش ممزوج می‌کنند؛ مثل اینکه گندم را خاک­‌آلود می‌کنند تا وزن گندم را زیاد ‌کنند. یا شیر را با آب مخلوط می‌کنند.
ب) خلط و مزج به همان جنس است، لکن نوع پست‌­تر آن؛ مثلاً روی ظرفی، خرمای مرغوب و زیر آن خرمای نامرغوب می­‌چیند. یا در ماشین یا وسیله برقی، کسی جزء صحیح را برمی‌دارد و ­جای آن جزء معیوب می‌گذارد. یا قطعه‌ای را که از آلیاژ بهتری است، برمی‌دارد و قطعه‌ای با آلیاژ پست‌تر می‌گذارد که این یک نوع خلط و مزج، از قبیل خلط گندم مرغوب با گندم نامرغوب است. 2. عیبی را در متاع مخفی کردن در این قسم از غش، عیبی از مشتری مخفی می‌شود؛ مثلاً اتومبیلی را برای فروش رنگ می‌زنند. یا تودوزی آن را تعویض می‌کنند تا طرف دیگر گمان کند اتومبیل نو است. یا یک جنس معیوب را به صورت سالم جلوه می‌دهند.
۳. تصرفی که کمیت جنس را زیاد می‌کند مثلاً چرمی که با وزن فروخته می‌شود، در محل مرطوبی می‌گذارد تا وزنش زیاد ‌شود یا کلاف ابریشم را می‌گذارند در جایی­ که مرطوب و سنگین شود. این هم یکی از انواع غش است.
4. ذکر صفت مرغوبٌ فیه برای آن جنسی که این صفت را ندارد
مثلاً اتومبیلی را که به طور متعارف، فلان مقدار مصرف بنزین آن است، می‌­فروشد، اما به دروغ مقدار کمتری را ذکر می‌کند. یا اسبی را به عنوان اسب مسابقه می­‌فروشد، در حالی­که این صفت مرغوب در او نیست. یا جنسی است که اگر از فلان کارخانه باشد، مرغوب‌­تر است، او جنس کارخانه نامرغوب را به جای جنس کارخانه مرغوب می‌دهد. در این قسم، اگر بنای خریدار بر این است که جنس دارای این صفت را بخرد، بی‌­تردید غش است. شیئی را می‌دهد به جای شیئی که در ماهیت با آن متفاوت است. مانند این­که مُذهّب را به جای ذَهب می‌دهد؛ مثلاً روی مس آب طلا می­‌کشد و آن را به عنوان طلا می‌فروشد. یا به جای گل طبیعی، گل مصنوعی می­‌فروشد. این قسم نیز جزو غش محسوب می‌شود. حکم معامله مغشوش غش حرام است و فرقی نمی­‌کند که مغشوش مسلمان باشد یا کافر. البته کافر حربی از حکم حرمت مستثناست. آیا غش علاوه بر حرمت، باعث بطلان معامله هم می­‌شود یا خیر؟ معامله دو صورت دارد: 1. معامله بر امر کلی واقع می­­‌شودمعامله صحیح است و مشتری می‌تواند جنس معیوب را به او برگرداند و جنس صحیح را از او بخواهد. مثال: مشتری پنجاه کیلو برنج می­‌خواهد و نوع برنج را نیز معیّن می‌کند. فروشنده هم  پنجاه کیلو برنج به او می­‌فروشد. چنانچه این برنج مغشوش باشد، با توجه به اینکه معامله بر پنجاه کیلو برنج کلی واقع شده است، نه بر این برنج خاص، و غش، در مصداق و فرد آن کلی انجام گرفته است، از این رو معامله صحیح است. لکن مشتری می‌تواند این جنس معیوب را بدهد و جنس صحیح را از او بخواهد؛ چون آنچه در ذمۀ بایع واقع شده و باید به مشتری بدهد، جنس سالم است نه جنس مغشوش 2.معامله بر جنس خارجی خاصی واقع می­‌شود و بایع به عیب آن مبیع آگاه است. این قسم چند حالت دارد: الف) آن چیزی که مبیع خارجی است و متعلّق عقد بیع است، در حقیقت و ماهیت خود، با آنچه مشتری گمان ‌کرده است، متفاوت است؛ مثل اینکه بگوید این انگشتر طلا را به تو می‌فروشم، درحالی­که نقره است. این معامله باطل است. ب) تغییر و اختلاف، وصفی است که در ماهیت شیء تأثیر نمی‌گذارد و بودن و نبودنش ماهیت را تغییر نمی‌دهد، اما در عین حال آن وصف در خود مبیع تأثیر دارد؛ یعنی مقوم مبیع است. معامله باطل است. مثال: بایع به شخصی که می‌خواهد اسب مسابقه بخرد، می‌گوید:" این اسب مسابقه را به فلان قیمت می‌فروشم". درحالیکه اسب مسابقه نیست. مشتری چیزی را می‌خواهد که دارای این خصوصیت باشد و غیر از این را اصلاً نمی­‌خواهد. در اینجا هم معامله باطل است. ج) اختلاف در صفتی است که از نظر مشتری مقوّم مبیع نیست. بلکه یک صفت کمالیه‌ای برای این مبیع است. بیع صحیح است و مشتری خیار فسخ دارد. مثال: اسبی را برای سفر یا برای سواری می‌خواهد و شرط می‌کند که این اسب در سنین مثلاً سه تا پنج ساله باشد. بعد از معامله معلوم می‌شود مثلاً بیست ساله است. آنچه مفقود است، یک صفت کمالی است. این یک خصوصیت زایده‌ای بر مبیع است. معامله در این شق صحیح است، ولی مشتری به خاطر تخلّف وصف، خیار دارد.
د) غش با مخلوط کردن متاع به غیرجنسش یا به جنس نامرغوب و پست‌­تر از همان جنس؛ به­‌گونه‌­ای­ که در متاع عیب محسوب شود؛ مثل اینکه شیر را با آب یا روغن خوب را با روغن نامرغوبی مخلوط کنند معامله صحیح است، لکن مشتری خیار دارد. در اینجا خیار، خیار عیب است. در خیار عیب می‌تواند فسخ کند و می‌تواند امضا کند؛ یا با ارش یا به غیر ارش؛ یعنی یا تفاوت قیمت را بگیرد یا نگیرد.
ﻫ) غش به صورت نقص در جنس و متاعی که مرکب از اجزایی است، به­‌گونه­‌ای که ترکیب و هیئت اجتماعیۀ اجزاء، در مالیت مبیع دخالت دارد. در چنین مبیعی، ناقصش را به جای کامل می‌فروشد. این غش سبب بطلان معامله است.
مثال: مشتری یک جفت کفش یا گوشواره‌­ای را به فلان مبلغ می‌خرد. سپس می‌بیند یک لنگه است. در اینجا خصوصیت هیئت اجتماعیه، مقوّمِ مبیع است. یقیناً قصد مشتری از خرید، مطلق جنس کفش یا گوشواره نیست، بلکه گوشواره یا کفشی است که قابل استفاده باشد. و) غش به صورت نقص در جنسی که مرکب از اجزایی است، لکن این ترکیب و هیئت اجتماعیۀ اجزاء، دخالتی در ماهیت آن ندارد؛ مثل اینکه یک تن گندم را می­خرد و مثلاً صد کیلوی آن خاک است. خاکِ کم متعارف است و غش محسوب نمی‌شود. اما اگر زیاد باشد؛ مثلاً به میزان صد کیلو، غش است. معامله در آن مقدار موجود بدون حق خیار، صحیح است. و نسبت به آن مقداری که وجود ندارد (صد کیلو) معامله باطل است.  بله اگر برای مشتری، این مقدار خاص خصوصیت دارد، که چنانچه از آن مقدار به او کمتر بدهند، برایش ارزشی ندارد، مثلاً دارویی که اگر میزان خاصی باشد تأثیرگذار است، چنانچه فروشنده کمتر از این مقدار به او بدهد، فایده‌ای ندارد، در این صورت نیز معامله صحیح است و مشتری حق خیار دارد.

اقسام کم‌فروشی

در تفسیر منهج الصادقین می‌نویسد: رسول خد9 فرمود: «ما نقض قوم العهد الا سلط الله علیهم عدوهم و ما حکموا بغیر ما انزل الله الا فشافیهم الفقر و ما ظهرت الفاحشة الا فشافیهم الموت و لا طففوا الکیل الا منعوا النبات و اخذوا بالسنین و لا منعوا الزکوة الاحبس عنهم القطر؛ پنج خصلت ضمیمه است که با پنج مصیبت و بلا همراه است هیچ گروهی نیستند که پیمان‌شکنی کنند مگر خدا دشمن را برای‌شان مسلط می‌فرماید و هیچ گروهی نیستند که به‌ غیرحکم خدا حکم کنند مگر تهیدستی در میان‌شان آشکار شود و هیچ گروهی نباشند که در میان‌شان فاحشه (نابایست) پیدا شود مگر مرگ در آن‌ها پیدا شود و هیچ فرقه‌ای نباشند که کم‌سنجیدن و کم‌پیمودن را پیشه کنند مگر از نباتات و قوت‌ها محروم گردند و به قحط و غلا مؤاخذه شوند و هیچ گروهی نباشند که زکات را به مستحقان نرسانند مگر باران از ایشان باز گرفته می‌شود.

در کیل و وزن: نصیحت امیرالمؤمنین 7 :یا ایها الناس اتقوا الله: و اوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین؛ امیرالمؤمنین وقتی که از اداره‌ی حکومت فارغ می‌شد به بازار کوفه می‌آمد و می‌فرمود: «ای مردم از خدا بترسید و کیل و وزن را تمام بپیمائید و طریق داد را در آن ملاحظه کنید و چیزهای مکیل و موزون را بمردمان کم ندهید و در زمین فساد نکنید.»
روزی مردی را در بازار دید که زعفران می‌کشید و آن کفه‌ای که در آن زعفران بود می‌چربانید حضرت دانست که ترازویش درست نیست زعفران را از ترازو برداشت و فرمود: «اقم الوزن بالقسط ثم ارجح بعد ذلک ما شئت؛ اول ترازو را به عدل راست کن بعد از آن اگر خواهی بیشتر ده.» پیغمبر اکرم 9می‌فرماید: هرکس در کیل و وزن خیانت کند فردا او را به قعر دوزخ در می‌آورند و در میان دو کوه آتش جایش می‌دهند و به او می‌گویند این کوه‌ها را وزن کن و او همیشه به این عمل مشغول است.
مالک دینار می‌گوید: مرا همسایه‌ای بود بیمار شد به عیادتش رفتم در کار جان‌دادن بود بانگ می‌زد که دو کوه آتش قصد من می‌کنند گفتم‌ ای مرد این محض خیال است که به تو می‌نماید گفت نه چنین است بلکه حق است زیرا که مرا دو مکیال بود یکی ناقص و دیگری زائد به ناقص میدادم و به زائد می‌گرفتم و این عقوبت آنست. (پایان نقل از منهج الصادقین با تغییر مختصر)

در شماره: کم‌دادن به‌ شماره هم حرام است، در حکم کم‌دادن به کیل و وزن، کم‌دادن به‌ شماره است چیزهائی‌که مانند پارچه و زمین به ذرع و متر داد و ستد می‌شود کم‌دادنش هم به شماره است یک سانتیمتر هم که کم بدهد کم‌فروشی بر او صدق می‌کند و چیزهائی‌که به شماره معالمه می‌شود مانند تخم مرغ، اگر کمتر بدهد و صاحبش نفهمد کم‌فروش است و آن‌ چه درباره‌ی کم‌فروشان گفته شد شامل او می‌شود چنانچه شیخ انصاری در مکاسب محرمه بیان فرموده است.

در بدهکاری: کم‌فروش نسبت به آن مقداری‌که کم‌داده ذمه‌اش مشغول و به طرف، بدهکار است و واجب است آن را در وجه مشتری بپردازد و اگر مرده است باید به ورثه‌اش به نسبت ارث بدهد و در صورتی‌که اصلا او را نمی‌شناسد. (بنابر احتیاط با اجازه حاکم شرع. از طرف صاحبش صدقه دهد. در صورتی که مقداری را که کم داده اصلا نمی‌داند باید با مشتری به مبلغی مصالحه کند و در صورت وفاتش با ورثه و اگر مجهول باشد، با حاکم شرع مصالحه را انجام دهد.

حقه‌بازی: حقیقت کم‌فروشی چنان‌که گذشت آن است که صاحب مال آن مقدار جنسی که بر آن معامله واقع شده به مشتری ندهد بلکه کمتر بدهد خواه به حسب کیل و وزن، درست و مطابق باشد لیکن چیز بی‌قیمتی را جزء آن جنس کرده باشد مثلا صدمن گندم فروخته و همان صدمن را تسلیم مشتری می‌کند لیکن پنج من خاک جزئش کرده است که در این صورت پنج من گندم کم داده است یا ده من شیر بمشتری فروخته و داده لیکن یک من آب داخلش کرده و در حقیقت نه من شیر داده است یا حلب روغنی بوزن پنج من فروخته در حالی که سنگی به وزن نیم من در آن‌ انداخته است یا قصاب یک من گوشت بفروشد بدون این که از یک من کمتر بدهد ولی استخوانش را از مقدار معمول بیشتر بدهد یا جنس خشکباری که باید بهمان حالت خشکی وزن شود و فروش رود آنرا جای مرطوبی بگذارد یا مقداری آب بآن مخلوط کند تا سنگین‌تر شود تمام آن موارد کم‌فروشی و گناه کبیره است.

حرام‌بودن غش: غش در معامله هم حرام است، در صورتی‌که مقداری از جنس دیگر را که ازشش کمتر است جزء آن کند و به همان وزن مورد نظر به مشتری تحویل دهد غش در معامله کرده مثلاً صد من گندم اعلا را می‌فروشد در حالی‌که ده من گندم متوسط بآن ضمیمه‌کرده یا یک من روغن حیوانی اعلا می‌فروشد در حالی‌که مقداری روغن نباتی یا پیه به آن مخلوط کرده و نظائرش تمام حرام و غش در معامله است.

 دیدگاه شیخ انصاری: شیخ در مکاسب محرمه می‌فرماید: اخباری که در حرمت غش رسیده متواتر است از آن جمله صدوق نقل نموده که رسول خدا9فرمود: «من غش مسلماً فی بیع او شراء فلیس منا و یحشر مع الیهود یوم القیمة لانه من غش الناس فلیس بمسلم الی ان قال9و من غشنا فلیس منا قالها ثلاثاُ و من غش اخاه المسلم نزع الله برکة رزقه و افسد معیشته و و کله الی نفسه؛ کسی‌که با مسلمانی در خرید و فروش غش کند از ما نیست و روز قیامت با طایفه یهود محشور می‌شود زیرا کسی‌که با مردم غش می‌کند مسلمان نیست و سه مرتبه فرمود کسی‌که با ما غش کند از ما نیست و کسی‌که با برادر مسلمانش غش کند خداوند برکت را از روزیش برمی‌دارد و معیشت و زندگیش را خراب فرموده و به خودش واگذارش می‌فرماید.

غش در روایات: و از حضرت باقر7  روایت نموده که رسول خدا 9 در بازار مدینه به گندم‌فروشی عبور کرد و فرمود خوب گندمی داری پس دست وسط آن نمود و مقداری بیرون آورد دید وسطش گندم خرابی است پس به صاحب آن فرمود «ما اریک الاوقد جمعت خیانة و غشاً؛ خیانت کردی و با مسلمانان غش نمودی».

و در روایت حلی است که از حضرت صادق7 پرسید از شخصی که دو نوع از یک جنس دارد یکی گران و خوب و دیگری پست و ارزان پس هر دو را مخلوط کند و بیک قیمت بفروشد فرمود: «فقال 7لا یصلح له ان یغش المسلمین حتی یبینه؛ نباید با مسلمانان غش کند و این‌طور معامله نکند مگر این که مخلوط‌بودن آن‌را به مشتری بگوید». داود بن سرحان از آن حضرت پرسید که دو قسم مشک داشتم یکی تر و دیگری خشک پس مشک تر را فروختم و مشک خشک را به‌ همان قیمت نمی‌خرند آیا جایز است که آن‌را تر کنم تا به مصرف فروش برسد حضرت فرمود جایز نیست مگر آن‌که مشتری را خبر دهی که آن ‌را تر کرده‌ای.

تطفیف با خدا و خلق: هر چند تطفیف که از گناهان کبیره و جای صاحبش در ویل که چاهی است در جهنم می‌باشد این است که شخص در مقام خرید جنسی زیادتر از حق خود بردارد و هنگام فروختن کمتر از حق مشتری به او بدهد چنان‌که گذشت لیکن سزاوار است که شخص مسلمان در جمیع کارهایش با خدا و خلق مواظبت کند که مطفف نباشد، چنان‌چه نسبت به حقوق خود بر خدا و خلق مایل است کاملاً استیفاء شود سعی کند حقوق آن‌ها را هم به نحو اکمل انجام دهد مثلاً از حقوق بنده بر پروردگارش این است که او را روزی دهد و نعمتش را از او دریغ نفرماید و در مواقع اضطرار فریادرسیش کند و دعایش را مستجاب فرماید چنانچه خودش وعده فرموده است و از حقوق پروردگار بر بنده آن‌ است‌ که برای خدا شریکی قرار ندهد و نعمت‌هایش را سپاس‌گزاری نماید و نعمتش را وسیله نافرمانی او نکند و هکذا.  پس کسی‌که شیطان و نفس و هوی را شریک خدا کرده و از آنها پیروی می‌کند و از معصیت خدا روی‌گردان نیست و شکر یک دهم از یک نعمت از نعمت‌های بی‌پایان او را نکرده چطور توقع دارد که تا گفت یا الله فوراً جواب لبیک بشنود و هر چه خواست فوراً به او بدهند و اگر تاخیری در اجابت دعایش شد از خدایش سخت ناراضی شود مثل اینکه خودش را طلبکار و صاحب حق بر خدا می‌پندارد و حال آن که خودش فرموده: «و اوفوا بعهدی اوف بعهدکم؛ به عهد من وفا کنید تا من هم به عهدخودم با شما وفا کنم.» وظیفه بنده فرمان‌برداری و شکرگزاری است و کار خدا زیادکردن نعمت کسی است که از عهده‌ی بندگی و شکرگزاری بر آمده است چنین بنده‌ای است که می‌تواند مطالبه زیادتی و وفاکردن به وعده‌های خدا را بکند. حضرت سجاد7  می‌فرماید: «الحمد لله الذی ادعوه فیجیبنی و ان کنت بطیئاً حین یدعونی و الحمد لله الذی اسئله فیعطینی و ان کنت بخیلاً حین یستقرضنی و الحمد لله الذی یحلم عنی حتی کانی لا ذنب لی؛ سپاس خدائی را که هر گاه او را بخوانم مرا اجابت می‌فرماید در حالی‌که هنگامی که مرا به طاعت خودش می‌خواند مسامحه‌کارم و سپاس برخدائی را که هر گاه چیزی از او بخواهم به من عطا می‌فرماید هر چند هنگامی‌که از من قرض می‌خواهد بخل کننده‌ام. (یعنی در دادن زکات و خمس و صله ارحام و سایر مواردی که امر به انفاق فرموده بخل می‌کنم.) و سپاس خدائی را که هنگام گناه بردباری می‌فرماید مثل این که من گناهی نکرده‌ام. بنابراین کسی‌که در انجام وظیفه بندگی کوتاهی می‌کند ولی در انجاز وعده‌های خدا مطالبه کار و جدی است «قولا و فعلا و حالا» از میزان عدل خارج شده و در حقیقت مطفف است.

 مسامحه در ادای حقوق: همچنین نسبت به‌ کسی که در مطالباتش با خلق جدی است ولی در ادای حقوق ایشان مسامحه‌کار است مثلاً توقع دارد کسی غیبتش نکند و اگر کرد دیگری که می‌شنود دفاع کند و آن غیبت را از او دور کند و اگر بشنود کسی او را به بدی یادکرده هر چند درست باشد و شنونده از او دفاع نکرده سخت ناراحت و بر آن‌ها خشمناک می‌گردد در حالی که خودش از یادکردن عیب مردم باکی ندارد و در مقام دفاع ورد غیبت و عیب از کسی نیست یا مثلاً توقع دارد با هر کس هر معامله‌ای که دارد به او خیانت نکند و غش و تدلیس ننماید در حالی‌که خودش در معاملاتش با مردم چنین نیست یا میل دارد کسی که از او وام گرفته قبل از رسیدن موعد و پیش از مطالبه کردنش به او پس بدهد یا امانتی که از او گرفته درست و سالم بدون این که خیانتی در آن کرده باشد پس دهد اما خودش در ادای قرض مسامحه یا در رد امانت خیانت‌کار است. بگفته‌ی سعدی شیرازی: ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند بانگ و فریاد بر آری که مسلمانی نیست. باید شخص آن چه از مردم توقع دارد که به او بکنند خودش نیز درباره‌ی مردم دریغ نداشته مسامحه‌کار نباشد و از این معنی در روایات تعبیر به انصاف شده است.

مذمت کم‌فروشان: بنابراین از آیات قرآن استفاده می‌شود که کم‌فروش ایمان به‌ روز جزا و حساب روز قیامت ندارد زیرا اگر یقین بلکه گمان مسؤولیت داشت که در روز قیامت از او باز خواست می‌شود و هر چه به مردم کم‌داده از او مطالبه خواهد شد هرگز به‌ چنین خیانتی حاضر نمی‌شد و اگر ایمان داشت می‌دانست که هر چند صاحب حق غافل و بی‌خبر از خیانتش باشد اما پروردگار عالم حاضر و مراقب اعمال اوست. می‌گویند قصاب بت‌پرستی هنگام کشیدن گوشت بیشتر می‌داده سببش را که پرسیدند به بالای سرش اشاره کرد بتی را دیدند گفت برای خاطر این بیشتر می‌دهم یا دیگری را نقل می‌کنند که هر گاه می‌خواسته وزن کند به بتش می‌نگریسته تا کم نفروشد زهی شرم‌ساری از مسلمانانی که خدای عالم را حاضر و ناظر می‌دانند و در حضورش کم‌فروشی و سایر گناهان را مرتکب می‌شوند. در وقتی که حضرت یوسف و زلیخا در حجره‌ی تنها قرار گرفتند زلیخا مقنعه‌ی خود را بروی بتی که در آن جا بود‌ انداخت گفت از او اوحیاء می‌کنم حضرت یوسف7فرمود از بتی که شعور ندارد و ساخته شده‌ی دست بشر است حیاء می‌کنی پس چگونه من از خدای بینا و شنوا که حاضر و ناظر است حیاء نکنم از آن جا فرار کرد و آلوده به گناه نگردید.

 

 



 

  1. فهرست منابع

    1. قرآن کریم
    2. آشتیانی، میرزا محمدحسن، کتاب القضاء، قم، دار الهجرة، چ دوم، 1363 ش.
    3. آملی، محمدتقی، المکاسب والبیع، (تقریردرس میرزایی نائینی) قم، مؤسسه نشراسلامی، 1413ق.
    4. آخوند خراسانی، محمد کاظم ،حاشیه مکاسب، وزارت ارشاد اسلامی، چ اول، 1406ق.
    5. ابراهیم انیس ودیگران، المعجم الوسیط،تهران، دفترنشرفرهنگ اسلامی، چ پنجم، 1374ش.
    6.  ابن ابی جمهورالاحسایی، غوالی اللئالی، قم، مطبعه سیدالشهداء، چ اول، 1403ق.
    7. ابن ادریس حلی، محمد بن منصور، سرائر، قم، مؤسسة نشر اسلامی، 1411ق.
    8. ابن اثیر، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث، قم، مؤسسة اسماعلییان، چ چهارم،1364ش.
    9. ابن بابویه قمی، علی، فقه الرضا، قم، مؤسسة آل البیت، چ اول،1406ق.
    10. ابن حمزه، محمد، الوسیلة الی نیل الفضیلة، قم، مکتبه آیت الله مرعشی نجفی، 1408ق.
    11. ابن زهره، سید حمزه بن علی، غنیة النزوع الی علمی الاصول والفروع، ج1، قم ، مؤسسه امام صادق(ع)، چ اول، 1417.
    12. ابن شعبه، حسن بن علی ، تحف العقول، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1404ق.
    13. ابن عابدین، محمدامین ، حاشیة رد المختار، بیروت، دارالفکر، 1324ق.
    14. ابن فهد، احمد بن محمد ، مهذب البارع، قم، مؤسسة نشراسلامی، 1411ق.
    15. ابن قدامه، عبدالرحمن، الشرح الکبیر، بیروت ، دارالکتاب العربی، بی تا.
    16. ابنی قدامه، موفق الدین و شمس الدین، المغنی، بیروت، دارالفکر، بی تا.
    17.  ابن قیم، محمد بن ابی بکر، اعلام المو قعین، ج3،  بیروت، داراحیاءالتراث العربی ،1422ق.
    18. ابو زید، محمد عبدالمنعم، الضمان فی الفقه الاسلامی وتطبیقاته فی المصارف الاسلامیه، قاهره، المعهد العالمی للفکر الاسلامی، 1966م.
    19.  احمد حنبل،  مسنداحمد، بیروت، دارصادر، بی تا.
    20. ‌اردبیلی، موسوی، سیدعبدالکریم ، فقه القضاء، قم، جامعة المفید، چاپ دوم،1423ق.
    21. اصفهانی، محمد حسین اصفهانی، حاشیه مکاسب، قم، مطبعه علمیه، چاپ اول، 1418ق.